ساریناسارینا، تا این لحظه: 15 سال و 7 روز سن داره

سارینا فرشته کوچولوی مامان

برنامه ی این روزها

سلام عشق مامان،سلام فرشته کوچولوی مامان   یه وقتا که خوابی و بهت دارم نگاه میکنم با خودم میگم خدا خیلی دوسم داشته که یکی از فرشته هاشو به من سپرده دوست دارم فرشته ی زمینی من همیشه برام بمون که همیشه محتاج داشتن و دوست داشتنت هستم این روزها من تو برنامه ها داریم برا خودمون صبح ها از خواب بیدار میشی و تا اون چشای نازو باز میکنی میگی من دیگه بیدار شدم بریم بیرون و با همدیگه میریم پیاده روی و عصرها هم که معمولا پیشنهاد میکنی بابا رو نبریم که مبادا با ماشین بریم بیرون و با هم دیگه میریم پارک های اطراف که تو تعیین میکنی کدوم پارک بریم صدف یا ارکیده  کلی بازی میکنی و برای برگشتن به خونه هم که برنامه ی خودتو داری و ازمون با...
5 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

عاشقتم که داری سریال عشق ممنوع و میبینی و شش دونگ حواست به فیلمه عزیزم من که هنوز نفهمیدم چیه این فیلم تورو این جور میخ کوب کرده اینم بازیگران مورد علاقه تو   ...
2 ارديبهشت 1391

سه سال و اندیه که عاشقت شدم

وفتی که دستاتو میگیرم تو دستم وقتی که میدونی عاشقتو هستم وقتی که با چشمات دلو میلرزونی من دیوونه ات میشم به همین آسونی دستاتو میگیرم تو پراز احساسی من دوست دارم و تو منو میشناسی وقتی که میخندی واسه تو میمیرم پیش من میمونی با تو جون میگیرم من عاشقت شدم میخوام بهت بگم تو دنیای من تویی عشق خودم دوست دارم تورو دنیا تودستمه میدونی جای تو گوشه ی قلبمه من دارم هر لحظه به تو دل میبازم بهترین روزارو من برات میسازم این یه حسه خوبه اینکه با تو هستم دست تو تو دستم من به تو دل بستم من با تو فهمیدم زندگی شیرینه تو تموم حرفات به دلم میشینه       ...
24 فروردين 1391

سارینا در سال نوروز 91

سلام شکوفه ی بهاری مامان امیدوارم امسال بهترین اتفاقا برات بیوفته عزیزترینم امسال موقع سال تحویل به همراه عمو محمد و عمو امیر دبی بودیم و به تو گل مامان خیلی خوش گذشت مخصوصا که کل سفر پیش عموها بودی و با علی و نگار بازی میکردی بااینکه تمام روز و پابه پای راه میرفتی شب که میشد میخواستی بری تو اتاق عمو محمد یا امیر البته بیشتر با عمو امیر و خاله مریم جور بودی یه شب به خاله مریم گفتی:من بیام خونتون سر بزنم،لامپاتون که خاموش شد میرم قربون شیرین زبونیات برم عشق من هر جا میخواستیم بریم میدوییدی و دست عمو امیر و میگرفتی و اول صبح ازم اجازه میگرفتی که میشه برم خونه ی عمو امیر ،توی این سفر رابطه ات با حسامم خوب شده بود و بغل او...
16 فروردين 1391

بدون عنوان

سلام همه ی هستی مامان خیلی وقته نیومدم و برات چیزی ننوشتم نه اینکه حرفی برا گفتن نداشتم،نه عزیزم حسابی در گیر کارای قبل از عید بودیم و تو هم امسال خیلی بهمون کمک کردی بهترینم دیروز عروسی فاطمه بود و به تو خیلی خوش گذشت قربونت برم همش اون وسط مسطا  مشغول رقصیدن بودی الهی مامان فدای اون رقصیدن نازت بشه عزیزم دییشب که از خونه ی بابایی و مامانی اومدیم تو خواب بودی وقتی بیدار شدی دیدی تهرانیم شروع کردی به گریه کردن که منو ببرین خونه ی مامانی هر کاریم میکردیم که یادت بره ولی تو باز حرف خودتو میزدی و میگفتی منو ببرید خونه ی مامانی اینقده گریه کردی و جیغ زدی که نگو راستی خانوم خانومای مامان چند وقته برات ننوشتم که چقد ...
29 اسفند 1390