سومین سفر به مشهد
سلام عزیز دل من نازنین خوشگل من
خیلی وقته که نیومدم و وبلاگت و آپ نکردم مامان و ببخش دخترکم
٢٥ مهر صبح خیلی زود به همراه مامان جون و باباجون راهی مشهد شدیم روز اول توی حرم خیلی تعجب کرده بودی و با دقت همه جا رو نگاه میکردی ولی دفعه های بعد که میخواستیم بریم حرم همش غر میزدی که چقد میرید مشهد (منظور همون حرم )یکم توی هتل بمونیم خوب
هتلمون قصر بود و تو هم خیلی از هتل خوشت اومده بود مدام توی راهروی هتل بودی و یا میرفتی توی اتاق مامان جون یا تو اتاق خودمون بودی
یه روز رفتیم پروما و توهم با بابا رفتین شهر بازیش و حسابی بازی کردی و بهت خیلی خوش گذشت عشق من
روز دوم مدام ازمون میپرسیدی چند روز اینجا میمونیم و باباهم میگفت ٤ شب تو هم گریه میکردی و میگفتی ١٠ شب بخوابیم حتی توی خواب ساعت ٣ نیمه شب با گریه بیدار شدی و مدام میگفتی نریم تهران ..............من نمیام میخوام همینجا بمونم
توی هتل که بودیم چند تا دخترکوچولو بودن که تو میرفتی جلوشونو بهشون میگفتی میایی با هم دوست بشیم اونا هم از خدا خواسته مشغول بازی و شیطونی میشدید
توی حرمم که نگو تا ازت غافل میشدم میرفتی پیش خانومایی که بچه ی کوچیک داشتن و باهاشون مشغول حرف زدن میشدی
الهییییییییییییییییییییییی فدای روابط اجتماعییت بشممممممممممممم
حالا بریم سراغ عکسا
جیگر مامان در شاهرود پارک آبشار مشغول خوردن لوبیا پلو
حالا بقیه شو برو ادامه مطلب ببین
عروسکم این روسری رو برا رفتن به حرم خرید ولی همه جا سرش بود و از اینکه مثل مامان روسری سرش میکنه احساس بزرگی میکرد
عشق من از اونجا که موقع نهار خوردن مشغول دوست یابی بود نهارشو ساعت ٤ توی اتاق هتل میل میکردن
قربونت برم موتور سواری برات یکم زوده عشقم
سارینا در لابی هتل
سارینا بغل مامان جون و باباجون
اینم سارینا خانوم و مامانش