خاطرات گذشته
سلام مامانی امروز میخوام از شیرین کاریهای گذشتت بگم قربونت برم
اولین کلمه ای که یاد گرفتی (بابا)بودتو فقط 7ماهت بود عزیز دلم
اولین مروارید سفیدتم 7 ماهگی خودنمایی کرد.وقتی داشتم بهت سرلاک میدادم احساس کردم قاشقم به یه چیزی خورد اینقده ذوق کرده بودم که نمی دونستم باید به کی بگم فوری زنگ زدم بابامیثم
اولین سال تولدت دلم میخواست یه جشن مفصل برات میگرفتم که همه توی شادی من و بابا شریک باشن
ایشالله سالهای بعد
الهی قربونت برم که از دیدن اون همه بادکنک ذوق زده شده بودی راستی عشق مامان برات نگفتم که تو تقریبا همون روز راه افتادیبرا خودت اون وسط میرقصیدی و من انگار توی ابرا بودم ایشالله 120سالگیتو جشن بگیری هستی مامان
قربونت برم اینقد بازی کرده بودی وخسته شده بودی
که موقع شمع فوت کردن خوابت گرفته بود و یکسره گریه میکردی
الهی مامان فدات بشه که اون شب تو اون لباس مثل عروسکا شده بودی
سلام عسل خانوم
امروز میخوام برات از مراسم اسم گذارونت بگم عشق من
از وقتی متوجه شدم که تو توی وجودمی دنبال یه اسم قشنگ بودم اولین اسمی که برات انتخاب کردم (سوگند)بود که فقط چند ماه روی شما موند عزیزدلم
اسم بعدی (ساغر)بود که بابا میثم هرروز منو قانع میکرد که این اسم مناسب دختر ما نیست وبرات شعرم ساخته بودو هر روز میگفت:ساغر دختر لاغر.این اسمم یکی دو ماه بیشتر دووم نیاورد و باز دختر مامان بی اسم موند
ماه هشتم بارداری بودم که اسم (پریا)رو برات انتخاب کردیم و مدام با این اسم باهات حرف میزدم اما...............................
نزدیکای اومدنت که شد اسم (سارینا )رو توی کاتالوگ دایی مقداد دیدم آخه اسم شرکتشون ساریناست عزیز دلم
بععععععععععععععععععععععععععله بالاخره اسم خانومی انتخاب شد وقتی بدنیا اومدی یه عده میگفتن (پریا)یه عده میگفتن (سارینا)
بابا میثم و مامانی و دایی معین باپریا بودن،منو دایی احسان و دایی مقدادو عمه زری با سارینا،بالاخره قرار شد اسم شمارو بزاریم لای قرآن
وقتی بابا میثم رفت وضو بگیره مامان در یک حرکت برق آسا تمام اسم ها رو سارینا نوشت و گذاشت لای قرآن آخه مامان یه کوچولو شیطونه عزیزم
بابا هم طفلی از همه جا بی خبر لای قرآن و باز کردو تا اسم سارینا رو دید بهم گفت :بفرما اینم همون اسمی که خیلی دوست داری که یدفعه همه زدیم زیر خنده
امیدوارم اسمتو دوست داشته باشی عزیزم
0