ماجرای سارینادر آتلیه
سلام عزیزترینم
تو قشنگترین پدیده ی روی زمینی مامانی با کارایی که میکنی و شیرین زبونیات قشنگی دنیارو به ما نشون دادی عزیزم
بعد از اینکه من رفتم آتلیه و عکس انداختم از اون به بعد تو هر وقت میومدی تو اتاق مامان میگفتی منم ببر اینجا که عکس منم به دیوار بزنیم
توی این مدت خیلی باهات کار کردم و با هم آتلیه بازی کردیم تا آماده بشی و اونجا اذیت نکنی،تو هم خیلی مشتاق بودی برا عکس گرفتن و ما جمعه بعداز ظهر رفتیم آتلیه خاله لیلا و عمو هادی تا از گل مامان عکس بگیرن راستی اینم بگم که خاله لیلا و عموهادی یا به قول خودت عمو دادی خیلی تورو دوست دارن و برا غش و ضعف میکنن
اره مامانی داشتم میگفتم رفتیم آتلیه و دیدیم که همه اونجان خاله طاهره،عمه زری،سارا وخاله لیلا . اونجا بود که بدقلقیات شروع شد و از چیزی که میترسیدم سرم اومد نه گذاشتی لباستو عوض کنم نه گذاشتی لیلا ازت عکس بگیره پشتتو کردی به دوربین و اصلا برنمیگشتی به هر ترفندی بود لباستو عوض کردیم و یه آهنگ گذاشتیم و شروع کردیم رقصیدن که یه دفعه دیدیم تو هم داری میرقصی
که البته به خاطر اینکه آهنگ بزاریم و برقصیم موفق شدیم ازت عکس بگیریم فکر کنم یه ٥٠-٦٠ تایی ازت عکس گرفتیم که شاید ٤-٥ تاش خوب در اومد از بس که تو وول خوردی و رقصیدی
حالا عکسات که آماده شد برات میذارم عزیزم