سفر به مشهد
عزیز دلم وفتیی بابا میثم اومدو گفت که با عمه زری و مامانجون میخوایم بریم مشهد اول را راضی نبودم چون تو عشق مامان خیلی شیطون شدی و همش فکر میکردم نکنه خدای نکرده توی اون شلوغی گن بشی عزیزم حتی فکرشم نمی کردم که به این سفر برم ولی وقتی خودش طلبیده ما کی هستیم که بخواهیم ناز کنیم خلاصه که شما خانوم مامان حسابی مارو خجالت دادیو هرچی لباس توی کمدت بودو گذاشتی توی چمدون نمیدونستی مشهد کجاست برا همین فکر میکردی میخوایم بریم شمال برا همین مایوتو اول از همه گذاشته بودی که بری آب بازی
از جاده شمال حرکت کردیم وقتی به جنگلا رسیدیم میپرسیدی قاقادیره داره؟(اقا شیره)چون سی دی شنگول و منگول و دیده بودی تو ذهنت بود عزیزکم
توی حرم که رفتیم تعجب کرده بودی آخه اونجا پراز نی نی بود و تو هم قربونت برم اینقد روابط اجتماعیت خوبه که سریع با همه دوست میشی خلاصه لی بهت خوش گذشت