خداحافظی با مای بی بی
عشق من،عزیز دلم،دخترکم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخیلی دوست دارم مامانی امروز میخوام از پروجه دستشویی رفتن گل دختری بگم از اونجا که مامانت یه کوچولو تنبل و زورش میومد هر دفعه به بهانه های مختلف از جیش گرفتنتو عقب میانداخت ولی در تاریخ ٧ خرداد تصمیممو گرفتم و عزمم و جذب کردم با توکل به خدا شروع کردم هر نیم ساعت میبردمت دستشویی و کلی برات قصه میگفتم تا اروم بشینی البته که کارتو نمی کردی و به محض بیرون اومدن جیشتو میکردی و میگفتی:برم بلاشتا (ولشتانگ)بزنیم
بار اول و دوم و سوم بهت چیزی نگفتم ولی دیگه عععصبانی شدم و زدم پشتتتا یه هفته کارم شده بود لباسای جیشی شستن بعد یه هفته رفتیم مشهد و مجبور بودم اونجا هم پوشکت کنم ولی روز بعدی که از مشهد اومدیم خودت از خواب که بلند شدی رفتی جلوی توالت و گفتی :مامان ناینا جیش داره وقتیم که جیشتو کردی گفتی مامان دیگه ناینا بزرگ شده
دقیقا ١٧خرداد بود که عروسک مامان اولین جیششو گفت
ههههههههههههههههههوووووووووورررررررررراااااااااااااااااا
قربونت برم که دیگه حالا حسابی خانوم شدی
ا