چند روز گذشته
سلام هستی مامان خوبی خانومی
ببخش مامان و که دیر به دیر میاد و وبتو آپ میکنه چند روزی اینترنتمون قطع بود و نشد که اتفاق ها و ماجراهارو برات به روز بنویسم
١٧ مهر تولد بابا میثم بود و براش یه جشن کوچولو گرفتیم با حضور عمه زری و دایی مقداد و مامان جون اینا البته عمو محمد و عمو امیرم قرار بود بیان که عمو محمد زنگ زد و گفت مریض شده و نمیتونن بیان
منم چون بعد از شمال حسابی سرما خورده بودم نشد که برا عشقم تولد درست و حسابی بگیرم ایشالله سال دیگه
راستی عزیزم امسال بابا میثم ٣٠ ساله شد.ایشالله ١٠٠ ساله بشه عشق
ما
عزیزترینم میثمم تولدت مبارک این روز خدا منت سر همه ی ما گذاشت و تورو به ما هدیه کرد اینو بدون که من و سارینا عاشقتیم و عاشقت میمونیم و از ته ته قلبمون برات بهترین ها رو آرزو میکنیم
٣ روز پیش با هم رفتیم شهر کتاب و برات از اونجا بن بن بن خریدم و به قدری از خودت اشتیاق نشون میدی که باعث شگفتی من وبابا شدی توی همین ٣ روز یاد گرفتی کلمه های (اب،مو،گل،چتر،پا)رو از روی کلمه هاش بخونی
مامانی میگه:بچم جز تیزهوشان میره آخر اگه ندیدید
امیدوارم همیشه نشبت به درس و تحصیل همین جور از خودت ذوق و علاقه نشون بدی عزیزم
راستی داشت یادم میرفت بهت بگم:دخترکم عزیزکم ناز گلکم ملوسکم عروسکم مامان خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییی خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوست داره و عاشقته
بووووووووووووووووووووووس برا بهترین و شیرین ترین دخمل دنیا