سارینا بابایی میشود
سلام ای تنها بهونه واسه ی نفس کشیدن همیشه بابا میثم به مامان میگفت دخترا باباییند ولی تو عشق مامان به من بیشتر از بابا وابسته ای ولی از اونجا که دل مهربونت خیلی بزرگه وقتی از شمال اومدیم مامان لباسا رو ریخت توی ماشین وقتی می خواستم لباسارو بیرون پهن کنم بابا میثم اومد و ازم گرفت و گفت:تو خسته ای خودم پهن میکنم اینجا بود که خانومی اومدو لباسارو از بابا گرفت و گفت تو خسته ای مامان خسته نیست یه بوس گنده هم از بابا میثمش کرد هورااااااااااااااااااااااااااا بابا میثم به آرزوش رسید ...
نویسنده :
الهام
18:20