ساریناسارینا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

سارینا فرشته کوچولوی مامان

خداحافظی با مای بی بی

عشق من،عزیز دلم،دخترکم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخیلی دوست دارم مامانی امروز میخوام از پروجه دستشویی رفتن گل دختری بگم از اونجا که مامانت یه کوچولو تنبل و زورش میومد هر دفعه به بهانه های مختلف از جیش گرفتنتو عقب میانداخت ولی در تاریخ ٧ خرداد تصمیممو گرفتم و عزمم و جذب کردم با توکل به خدا شروع کردم هر نیم ساعت میبردمت دستشویی و کلی برات قصه میگفتم تا اروم بشینی البته که کارتو نمی کردی و به محض بیرون اومدن جیشتو میکردی و میگفتی:برم بلاشتا (ولشتانگ)بزنیم بار اول و دوم و سوم بهت چیزی نگفتم ولی دیگه عععصبانی شدم و زدم پشتت تا یه هفته کارم شده بود لباسای جیشی شستن بعد یه هفته رفتیم مشهد و مجبور بودم اونجا هم پوشکت کنم ولی روز بعدی که ا...
8 تير 1390

دایره المعارف شیرینتر از عسل مامان

ناینا=سارینا                       دودی دایم=دوست دارم مادلام=مامان الهام             بوبوزی=هر چیز گردی(اسمارتیز،لوبیا،نخود و.... بدیدا=مکتبدار                    دیام=سلام  دایا=سارا                         دان دبیج=ساندویچ دودابه=نوشابه&nb...
8 تير 1390

برای دخترم که عاشقانه دوستش دارم

اگر فرصت داشتم داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم بیشتر از ان که عشق به قدرت را یادش بدهم قدرت عشق را یادش میدام اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم کمتر سخت میگرفتم و بیشتر تاییدش میکردم اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم با او در فراغ می دویدم و با هم به ستارگان خیره می شدیم اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم از جدی بودن دست بر میداشتم و بازی را جدی میگرفتم اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم بیشتر از انکه به ساعتم نگاه کنم به او نگاه میکردم اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم به جای انکه انگشت اشاره ام را به سوی او بگیرم در کنارش می نشستم انگشتم را در رنگ فرو میبردم و با او نقاشی میکردم(برگرفته...
5 تير 1390

اشعار کودمانه به زبان خانوم گل مامان

اولین شعر (ببییی میگه بع بع) ببیییییییییییییییییییییییی ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا (با کسره) ب ب(با فتحه) دومین شعر(کلاغه میگه قارقار) قارقاری ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا قا قا مامانش ااااااااااااااااااااااااااااااااا دهه ما سومین شعر(یه توپ دارم قلقلیه) بو دایم ققییه ..........آبیه چهارمین شعر (گروه رستاک رعنا) ننا دولهههههههههههههههههههههههه ننا پنجمین شعر(حسنی) ادنی ندو بلا بدو دمبل دمبلا بدو موی بولن روی دییا نادونه درا بای و بای و بای -نه ففری نه ققری نه موغه کاکلی باآآآآآآآآآآآآآآآآش دفی نبود تها دوی ده بایه نشسته بو دو سایه و.......................... ...
31 خرداد 1390

2سالگیت مبارک

دختر کوچولوی من دو ساله شده و امسال روز شماری میکنه تا تولدش بشه و براش جشن بگیریم امسال برا تولد خانومی خیلی نقشه ها داشتم ولی از اونجا که از شرایطمون روبراه نبود و توی ایام عید همه مسافرت بودن تصمیم گرفتیم یه تولد کوچولو برات بگیریم اونروز دیر از خواب بیدار شدی و وقتی چشاتو باز کردی و اونهمه بادکنک دیدی خوشحال شدی و گفتی؛تولد نایناست(سارینا) قربونت برم که اونقدر خوشحال بودی اینقد بر ا پوشیدن لباست عجله داشتی که نهارم نخوردی،وقتیم که لباستو پوشیدی گفتی:مامان ناینا عروس شده   قربونت برم که تو اون لباس مثل فرشته ها شده بودی،وقتیم که مهمونا اومدن اونقد خوشحال بودی که یادت رفته بود که قبلا خجالت میکشیدی و تمام وقت با بچه ها...
30 خرداد 1390

نوروز 90

سلام عزیز مامان امسال دومین سالیه که نوروزو با هم جشن میگیریم قربونت برم .هههههههههههههههههورا امسال تو گل مامان توی مراسم خونه تکونی هم خیلی کمک کردی عشق من وقتی سفره هفت سین میچیدیم با تعجب می پرسیدی؛این چیه مادلام(مامان الهام)تا چشم  منو دور میدیدی می رفتی سراغ ماهیا,اینقد توی آب اون حیوونیا دست زدی که بالاخره مردن ...
11 خرداد 1390

خاطرات دبی

سلام عزیز دلم میخوام برات از سفر دبی بگم منو بابا میثم تصمیم گرفتیم 28 بهمن 1389 بریم دبی آخه مامان خیلی دوست داشت بره اونجارو ببینه باباهم تصمیم گرفت مامان و خوشحال کنه وقتی سوار هواپیما شدیم تعجب کرده بودی و می خواستی بری از همه جا سر در بیاری  قربون کنجکاویات بره مامان عزیزکم یه کم که نشستی وحوصلتم سر رفت مهماندار ها رد میشدن می گفتی؛من دوشدمه(گرسنمه) پلو بخوام اینقد بلند میگفتی و تکرار میکردی که همه بهت نگاه میکردن وقتی رسیدیم هتل میگفتی اینجا خونمونه مامان ؟ وفتی میخواستیم ببریم بیرون گریه می کردی که با ماشین بابا بریم موقع خرید میخواستی برا خودت بری ب...
10 خرداد 1390

مقدمه

سلام عشق مامان امروز که تصمیم گرفتم خاطراتت رو ثبت کنم نمی دونم از کجا باید شروع کنم الان 2سالته و توی این 2سال خیلی کارا یاد گرفتی عاشق بیرون رفتنی و اگه دست تو بود هیچ وقت نمیومدی خونه هر روز عصر که بابا میثم میخواد بره دفتر تو زودتر میری جلوی در میشینی که توروهم ببره باباهم مجبور میشه تورو ببره خونه مامان جون قربونت برم که وقتی از خونه ی مامانجون خسته میشی میگی دارم اذیت میکنم بیا بریم خونمون بیشتراز همه تو دنیا بابایی وسارارو  دوست داری قربون اون دل مهربونت برم عزیزم که وقتی ازت میپرسن کیو دوست داری میگی:همه رو       ...
26 ارديبهشت 1390