ماه رمضان و سارینا
سلام گل دخترم،تاج سرم ،قندو عسلم این روزا من وبابا روزه ایم و به تو هم سخت میگذره عزیزم آخه تو عادت داری با من و بابا غذاتو بخوری یه روز که خیلی اصرار کردی که بهم غذا بدی بهت گفتم که من و بابا روزه ایم و هر وقت شب شدو هوا تاریک شد باید غذا بخوریم که یه دفعه مثه برق از جات بلند شدی و پرده ی سالن و کشیدی و گفتی بیا غذا بودور ببین تاریکه پریشبم که شب قدر بود هر دفعه ازم میپرسیدی چرا گریه میکنی مامان؟منم برات توضیح دادم که حضرت علی رو به شهادت رسوندن البته یه جوری که متوجه بشی تو هم به دقت به حرفام گوش میدادی برا بابا میثم تعریف کردی که : آدم بدا زدن تو سر امام ابل سرش دون (خون)اومده بد آدم بدا رفتن تو آتیش ...
نویسنده :
الهام
19:31