آیلاویا
سلام خانوم مامان سلام تک ستاره ی چشمک زن قلب مامان
دیروز دایی احسان رفت میبد یزد برا سربازی و ما هم رفتیم خونه ی عمه زری برا بدرقه ی دایی احسان
شبم عمو امیر اومدن خونه ی عمع زری و تو کلی خوشحال بودی از این بابت
سارا و نگار با هم بازی میکردند و تو رو میفرستادن دنبال نخود سیاه و هر بار میومدی و میگفتی مریم جون باهام کار داری آخه سارا گفت برو پایین مریم جون باهات کار داره
چند دقیقه بعد سارا و نگار اومدن پایین و گفتند مریم با ما کار داری مریم گفت نه سارا هم گفت آخه سارینا به ما گفته برید مریم جون باهاتون کار داره هههههههههههههههههههههههههههههه
شب موقع خواب با اون لبای خوشگلت مامانو بوس کردی و گفتی مامان آیلاویا من اول متوجه نشدم چی میگی ولی دو باره بوسم کردی و گفتی مامان آیلاویا که من یه دفعه متوجه شدم منظورت چیه و کلی بغلت کردم و بوست کردممنم
عزیزممممممممممممم از تو دنیا یه لبخند تو برام کافیه که احساس زنده بودن کنم
تو دنیا یه بوسه ی تو برام کافیه تا احساس خوشبختی کنم
تو دنیا یه آیلاویای تو برام کافیه تا احساس کنم توی دنیا خدا همه ی نعمت هاشو بر من تمام کرده
دوست دارم دخترکم وبه داشتنت به خودم میبالم
خدایا به خاطر این نعمت ارزشمند ازت ممنونم