سارینا و مهد کودک
سلام خانوم خانوما
امروز میخوام برات از شیرین کاریات و شیرین زبونیات بگم عسلم
اون هفته برا اولین بار بردمت مهد کودک اینقد ذوق داشتی که نگو البته چون قفط برا یک ساعت بئد باید میرفتی play hous اونجا غیر از تو دوتا بچه ی دیگم بودن که انگار که سابفشون ازتو بیشتر بود اول یه کم خجالت کشیدی و بعد راه افتادی و باهاشون دوست شدی
اول که وارد مهد شدیم با صدای بلند سلام کردی و اسمتو گفتی بعد از نمی ساعت بابا اومد دنبالمون و شما رو با هزار وعده و وعید آوردیم بیرون تا عصر
که با هم رفتیم پارک صدف اونجا از همه ی بچه ها اسمشونو میپرسیدی و بهشون میگفتی چند سالته بعد هر سنی اونا میگفتن تو یه دونه بالاتر میگفتی مثلا اگه میگفتن 4سال تو میگفتی 5 سالمه
بعد بهشون میگفتی من بزرگ شدم میرم مهد دودک خانوم مربیمون گفته خردا بیا بهت جایزه بدم
هههههههههههههههههههههههههههه
قربون اون قوه ی تخیلت برم عزیزم