ساریناسارینا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

سارینا فرشته کوچولوی مامان

بدون عنوان

جز تو کی میتونه عزیز من باشه کی میتونه تو قلبه من جا شه مگه میشه مثل تو پیداشه همه چیزم وای عزیزم جز من کی واسه دیدن تو حریصه اسمتو رو قلبش مینویسه گونه هاش از ندیدنت خیسه همه چیزم وای عزیم همه چیزمممممممممممممممممممممممممممممممممممم وای عزیزمممممممممممممممممممممممممممممممممممم ...
17 بهمن 1390

آب ممنی

سلام دسته گلم ببخش که دیر به دیر میامو آپ میشم عزیزم چند روزه که درگیر کارای تولدتم و از این سایت به اون سایت میگردم تا چیزای جدید یاد بگیرم آخه امسال میخوام برات یه جشن مفصل بگیرم اونم از نوع زنبوریش   بگذریم چند روز پیش که رفته بودیم آرایشگاه و تو تشنه ات شده بود رفتیم و از آب سردکنشون برات آب بیارم که تو گفتی من فقط آب ممنی میخوام و خانومایی که اونجا بودن ناخوداگاه برگشتن و بهت نگاه کردن و خندیدن آخه اینقده شیرین زبونی نکن عزیزم خدای نکرده چش میخوری خیلی دوست دارم تنها دلیل بودنم -عاشقتم عزیزترینم -فرشته کوچولوی مامان تو هستی منی ...
16 بهمن 1390

بدون عنوان

سلام همه ی زندگی مامان ببخش که چند وقته که نیومدم و از شیرین کاریات و شیرین زبونیات برات ننوشتم آخه درگیر این آنفولانزای وحشتناک بودیم و همه مون دچارش شدیم و الهی بمیرم که تو ٣ شب تب کردی وهیچی نمیخوردی به طوری که هر وقت نگات میکردم گریم میگرفت که اینقد لاغر شده بودی دی تولد مامان جون و بودو ماهم با عمه زری و خاله مریم وخاله ریحانه قرار گذاشتیم که مامان جون سوپرایز کنیم و بدون اینکه خودش خبر داشته باشه براش تولد بگیریم ولی تو اونروز تب کردی و تبتم خیلی بالا بود اونقدی که حتی از توی بقل من پایین نمیومدی.تویی که عشق تولدو کیک و فوت کردن شمعی ایشالله هیچ وقت مریض نشی عزیزم چون مامان نمیتونه طافت بیاره که د...
27 دی 1390

یلدای امسال

سلام فرشته ی زمینی مامان قربونت برم عزیز دلم میدونی که مامان خیلی عاشقته و خیلی دوست داره ؟میدونی که تو همه ی  زندگی مامانتی؟میدونی تو تنها دلیل زنده بودن مامانی(البته به بابا چیزی نگیا)؟     و اما یلدا...... هر سال یلدا رو خونه ی مامان جون با عموها و عمه زری و ....برگزار میکردیم اما امسال تصمیم گرفتیم بریم شمال تو اینقد خوشحال بودی که نگو سطل ماسه بازی و مایوتو گذاشتی توی ساک و مدام میگفتی مامان تو هم میایی با من ماسه بازی کنی ؟قربون این همه بازی گوشیت برم توی راه آبعلی روی کوهها پر بود از برف و توهم میخواستی بری برف بازی و همش به بابا میگفتی "خواهشا وایسا برف بازی کنم"یا اینکه "اگه خواهش کن...
6 دی 1390

سارینا و ماجراهای تازه

سلام خانومی مامان ببخشید که دیر به دیر میام اینجا آخه مامان مشغول تدارک تولدته و میخوام امسال برات یه تولد متفاوت بگیرم عزیزم تازگیا مدام میایی و ازمنو بابا میپرسی که منو دوست داری؟انگاری به ما شک داری خانومی معلومه که خیلی دوست داریم معلومه که عاشقتیم مگه ما چندتا دختر کوشولوی خوش زبون داریم مامانی راستش این سوالو هر ١٠دقیقه میپرسی نمیدونم چرا ولی فکر میکنم از پرسیدنش لذت میبری مخصوصا وقتی جوابتو میدم و اصرار داری و میگی من تو رو بیشتر دوست دارم مامان اهلام یه وقتا هم بهم میگی مامان تو دیوونه ای الهی قربون حرف زدنت برم آره من دیونه ی توام هستی من،خیلی د.ست دارم و به دوست داشتنت و به داشتنت مینازم   ...
21 آذر 1390

سارینا و باغ وحش

سلام دخترکم دیروز منو بابا تصمیم گرفتیم که بعد از مدتها به قولمون عمل کنیم و دخترکمونو ببریم باغ وحش تا آقا شیررو از نزدیک ببینه ساعت نزدیکای 12 بود و منو بابا نمازمونو خوندیم و راه افتادیم اینقد ذوق داشتی که همش ازم میپرسیدی هنوز نرسیدیم مامان وقتیم که رسیدیم چشای نازت پراز اشتیاق همراه با یه خرده اضطراب بود آخه مدام ازم میپرسیدی آقا شیره بچه ها رو میخوره؟ اولین حیونی که دیدی شتر بود بعد خرس بودو میمون و ...... خللاصه یکی یکی همه ی حیونارو دیدی و از دیدن هر کدومشون ذوق میکردی و منو بابا از دیدن این همه خوشحالی تو چشات ذوق میکردیم و از داشتنت به خودمون میبالیدیم آخه بچه های دیگه که جلوی قفس وامیستادن فقط نگا میکردن و...
28 آبان 1390

سارینا دیگه خانوم شده

سلام عزیز دل مامان قربونت برم که ااینقد خانوم شدی دیگه دارم احساس میکنم بزرگ شدنتو ،خانوم شدنتو مستقل شدنتو با اینکه حدود ٤-٥ ماهه که جیشتو میگی ولی شبها رو تا صبح اینقد تو خوابه ناز بودی که نمی تونستی بلند بشی و جیشتو بگی ولی ٥شنبه شب از خونه ی عمو محمد اومدیم تو خواب بودی و نتونستم پوشکت کنم و تا صبح بدون پوشک خوابیدی و حدود ساعت ٤.٥ صدای منو زدی و رفتیم جیشتو کردی و دوباره مثل یه گل تو رختخوابت خوابیدی مرسی عزیزم که مامان و اذیت نکردی توی همه ی مراحل رشدت تا حالا خییییییییییییییییییییییییییییییییییلی دوست دارم دختر گلم ...
28 آبان 1390

بدون عنوان

سلام شیرین زبون خودم ننی دونم دیروز چی شده بود که دایم منو بغل میکردی و مدام بهم میگفتی:مامان نازم،مامان گلم،مامان خوشگلم،مامان عشقم نمی دونی و نمی تونم با کلمه احساسم و بعد از شنیدن حرفات بیان کنم اینقد میتونم  بگم که احساس میکردم روی ابرا هستم و از خدا بخاطر وجود قشنگت توی زندگیم هزار مرتبه تشکر کردم ...
23 آبان 1390