ساریناسارینا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

سارینا فرشته کوچولوی مامان

بدون عنوان

  وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای ناز کردناتو قربون   ...
11 آبان 1390

داد نزن

سلام پاره ی تنم ببخش که چند روزه از شیرینکاریات ننوشتم آخه چند روزه حال روحی روانی مامان مساعد نیست و حوصله ی هیچ کاریم نداره هفته پیش برات مسواک خریدیم و هر شب تا مسواک نزنی نمی خوابی قربونت برم حتما باید با هم مسواک بزنیم اگه من مسواک نزنم میایی پیشم و بهم میگی:یه مامان باید با دخترش مسواک بزنه الهی من فدای این حرف زدنت بشم عزیزترینم دیشبم توی حمام مشغول مسواک زدن بودی که من اومدم بیرون هنوز به آشپز خونه نرسیده بودم که یه صدایی از توی حمام اومد منم بدو اومدم که ببینم چی شده این یه خورده راهو از آشپزخونه تا حمام و با خودم فکر کردم که الان تو افتادی کف حمام و سرت شکسته ولی به محض ورود به حمام دیدم خانوم خانوما روی صندلی...
9 آبان 1390

بدون عنوان

نيمه شب پريشب گشتم دچار كابوس/ ديدم به خواب حافظ توي صف اتوبوس گفتم: سلام حافظ گفتا عليك جانم / گفتم: كجا روي؟ گفت والله خود ندانم گفتم: بگير فالي گفتا نمانده حالي / گفتم: چگونه‌اي؟ گفت در بند بي خيالي گفتم: كه تازه تازه شعر وغزل چه داري ؟ / گفتا: كه مي‌سرايم شعر سپيد باري گفتم: ز دولت عشق گفتا كه : كودتا شد / گفتم: رقيب! گفتا: او نيز كله پا شد گفتم: كجاست ليلي؟ مشغول دلربايي؟ / گفتا: شده ستاره در فيلم سينمايي گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز؟ / گفتا: عمل نموده، ديروز يا پريروز گفتم: بگو زمويش گفتا كه مش نموده / گفتم: بگو ز يارش گفتا ولش نموده گفتم: چرا؟ چگونه؟ عاقل شده است مجنون؟ / گفتا: شديد گشته معتاد گرد و افي...
29 مهر 1390

سارینا در آتلیه

سلام خانومی مامان عکسات هنوز آماده نشده و من این عکسارو از توی فیس بوک سیو کردم که البته خاله لیلا زحمتشو کشیده عکسای اصلی که آماده شد اونارو برات میذارم ...
23 مهر 1390

چند روز گذشته

سلام هستی مامان خوبی خانومی ببخش مامان و که دیر به دیر میاد و وبتو آپ میکنه چند روزی اینترنتمون قطع بود و نشد که اتفاق ها و ماجراهارو برات به روز بنویسم ١٧ مهر تولد بابا میثم بود و براش یه جشن کوچولو گرفتیم با حضور عمه زری و دایی مقداد و مامان جون اینا البته عمو محمد و عمو امیرم قرار بود بیان که عمو محمد زنگ زد و گفت مریض شده و نمیتونن بیان منم چون بعد از شمال حسابی سرما خورده بودم نشد که برا عشقم تولد درست و حسابی بگیرم ایشالله سال دیگه راستی عزیزم امسال بابا میثم ٣٠ ساله شد.ایشالله ١٠٠ ساله بشه عشق ما عزیزترینم میثمم تولدت مبارک این روز خدا منت سر همه ی ما گذاشت و تورو به ما هدیه کرد اینو بدون که من و سا...
21 مهر 1390

سارینا در سفر

سلام عزیزترینم،سلام بهترینم ببخش منو که وبتو به روز نکردم آخه مامان سرما خورده چهار شنبه ی پیش به اتفاق مامان جون و عمه زری و عمو محمد و عمو امیر و دایی مقداد و عمو محمد مامان راهی شمال شدیم و رفتیم نارنجستان اینقد خوشحال بودی و با بچه ها بازی میکردی که شب با همون یکی بود و اول خواب میومد تو چشای نازت روزا با علی و نگارو سارا ماسه بازی میکردی و با اینکه ازشون کوچیک تر بودی خودتو باهاشون یکی میدیدی و ازشون جدا نمی شدی موقع بیرون رفتنم یا تو ماشین عمو محمد بودی یا ماشین عمو امیر توی این سفر دختر خوبی بودی و مامان و بابارو اذیت نکردی آفرین گل دختر مامان اینم عکسای شمال ...
18 مهر 1390

سارینا و مهد کودک

سلام خانوم خانوما امروز میخوام برات از شیرین کاریات و شیرین زبونیات بگم عسلم اون هفته برا اولین بار بردمت مهد کودک اینقد ذوق داشتی که نگو البته چون قفط برا یک ساعت بئد باید میرفتی play hous اونجا غیر از تو دوتا بچه ی دیگم بودن که انگار که سابفشون ازتو بیشتر بود اول یه کم خجالت کشیدی و بعد راه افتادی و باهاشون دوست شدی اول که وارد مهد شدیم با صدای بلند سلام کردی و اسمتو گفتی بعد از نمی ساعت بابا اومد دنبالمون و شما رو با هزار وعده و وعید آوردیم بیرون تا عصر که با هم رفتیم پارک صدف اونجا از همه ی بچه ها اسمشونو میپرسیدی و بهشون میگفتی چند سالته بعد هر سنی اونا میگفتن تو یه دونه بالاتر میگفتی مثلا اگه میگفتن 4سا...
11 مهر 1390

برنامه ی جدید

سلام دختر من نازگل من همه کس من هستی من عاشقتم مامانی واسه اینکه تو بهترینی آخه عزیزترینی از اونجایی که برنامه ی خوابت حسابی بهم خورده بود من و بابا تصمیم گرفتیم که خانومی رو اینقد بگردونیم و بازی کنه که دیگه ساعت ١٠ خواب باشی عزیزم برا همینم هرروز کارمون شده که بعد از ظهر نذاریم بخوابی و عصرم با هم میریم پارک و اینقد خسته میشی که ساعت ١٠ بیهوش میشی این عکسم دیشب ازت گرفتم تو عادت داری سرو دستتو از پنجره ی ماشین بکنی بیرون و با راننده های ماشینای دیگه سلام و وای وای کنی که یه دفعه با این صحنه روبرو شدم   ...
10 مهر 1390

بدون عنوان

. ای بهار آرزوی نسل فردا،دخترم / ای فروغ عشق از روی تو پیدا، دخترم چشم وگوش خویش را بگشا کز راه حسد / نشکند آیینه ات را چشم دنیا، دخترم دست در دست حیا بگذار وکوشش کن مدام / تا نیفتی در راه آزادی از پا، دخترم کوه غم داری اگر بر دوش دل همچون پدر / دم مزن تا می توانی از دریغا، دخترم با مدارا می شوی آسوده دل،پس کن بنا / پایه رفتار خود را بر مدارا، دخترم روزت مبارک دختر گل مامان ...
8 مهر 1390