ساریناسارینا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

سارینا فرشته کوچولوی مامان

تولد نگار

پنجشنبه ی گذشته تولد نگار بود با تم تینکربل که خیلی تولد قشنگی بود و خیلی بهمون خوش گذشت دخملی که از بدو ورود مشغول رقصیدن بود و حسابی بهش خوش گذشته بود و آخر شبم با گریه اومدی خونه و میخواستی با هدیه هایی که برا نگار آورده بودن بازی کنی حالا عکسا اینقد عجله داشتی برا فوت کردن شمع که با سینه رفتی تو کیک نگار علی سارینا نگار دینا سارا اینجاهم داری کیک میخوری و عجله داری برا باز کردن کادوها عشق من ...
18 شهريور 1391

یه روز شاد در دنیای بازی

سلام عزیزترینم بنا به درخواست های مکرر دخملی منو بابا تصمیم گرفتیم که شمارو ببریم تا یکم بازی کنی تا اون دل کوچولوت شاد بشه اینم نتیجه ی شادی دخملی   بابا میگفت بیشتر از سارینا تو شاد شدی شاید اون نتونه درک کنه که با شادی و خوشحالی تو حس میکنم همه ی شادیها و خوبی های دنیا مال منه همیشه برام بخند همیشه برام بمون ...
12 شهريور 1391

سالگرد آعاز با هم بودنمون

سلام ثمره ی عشق هفت ساله   فردا هفتمین سالگرد عشق منو باباس هفت سال پیش منو بابا با همه ی مشکلاتی که داشتیم با هم همراه شدیم تا آینده ی نا معلومی رو با هم بسازیم و فردا ٧ یال از این اتفاق شیرین میگذره و ما احساس خوشبحتی میکنیم و از با هم بودن لذت میبریم ٧سال به سرعت برق و باد گذشت و تو تنها ثمره ی این عشقی عزیزترینم از همین جا به عشق زندگیم به همسفری که توی روزهای تلخ همراهم بود و توی روزهای شادی ،شادیم و دوچندان کرد میخوام یگم میثم جان با تمام وجود دوستت دارم و از خدای مهربون شاکرم که تورو به داد    ٧سال از با هم بودنمان گذشته ومن هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ا...
9 شهريور 1391

جدیدترین کلمات سارینا خانوم

یدونه ی مامان سلام عزیز دل مامان تو نسبت به هم سن و سالات زود حرف زدی و تقریبا دو ساله بودی که جمله هارو خیلی خوب میتونستی بگی حتی حسنی نگو بلا بکو رو توی دوسالگی حفظ بودی که از نظر مامان تو باهوش ترینی عزیزم تازگیا خیلی بامزه حرف میزنی و نمی دونم این مدل حرف زدن و از کجا یاد گرفتی سارینا:مامان مالم آب میاری مامان وقتی خواستم بخوابم مالم کتاب میخونی مامان توی مهد کودکخانوم مربی مهربون مالم شعر میخونه ومن با این مدل حرف زدنت عشق میکنم و بهت عشق می ورزم دنیای من تو به دنیای منو بابا رنگ زندگی و طروات بخشیدی منو بابا همیشه عاشقتیم عزیزم ...
7 شهريور 1391

‘عشق منی

عشق منی تنهادلیل زندگیمی آرزومی دلم به تو خوشه همه چیمی عشق منی عمرمنی اگه نباشی کم میارم عاشقتم دارو ندارمی دوست دارم یه روز نمیبینمت انگاری مریضم  حق بده اینقد عاشقت باشم  عزیزم دست خودم نیست اگه اینجوری میخوامت تموم دنیامو میخوام به پات بریزم ...
25 مرداد 1391

تصاویری متفاوت از فرشته کوچولوی من

توی این شبا که همه حال و هوای دیگه ای دارن عشق مامانم از این قضیه مستثنی نبود و حسابی حال و هواش یه جور دیگه ای بود عاشق اون دستاتم عزیزم قربونت برم که داشتی برا مامانت دوها (دعا)میکردی و به خدا میگفتی که "مامان مهربونم و ننداز توی آتیش جهنم اون که مهربونه باید بره توی بهشت "الهی قربون اون دل دریاییت بشم ...
20 مرداد 1391

یه چیزی شبیه معجزه

سلام شیرین زبون پریشب دوتا خطر بزرگ از بیخ گوشمون رد شد و من توی این دوتا اتفاق حضور خدارو حس کردم عسلم ساعت حدود ٧ بود و من مشغول کارای افطار بودم که حوصله ی خانومی سر رفته بود و میخواست تو کارا بهم کمک کنه این شد که از روی مبل رفت روی اپن و از اونجا هم رفت روی میز نهار خوری که یدفعه صدای مهیبی اومد بعلهههههههههههههههههههههههه سارینا به همراه شیشه ی میز نهار خوری اوفتاده بودن الانم که دارم مینویسم همه ی بدنم داره میلرزه اینقد وحشت کرده بودم وقتی تورو وسط اون همه شیشه دیدم برا ١٠٠٠ صدم ثانیه تورو غرق در خون دیدم ولی به طرز معجزه آسایی تو حتی یه خراش تو بدنت نبود هستی مامان بعد از افطارم رفتیم برا باباجون آب هویج بگی...
18 مرداد 1391

تولد تولد تولد

  سلام گل مامان ٥شنبه تولدت بود با تم هلو کتی که خدارو شکر به خوبی برگذار شد از صبح که از خواب بیدار شدی مدام ازم میپرسیدی "آخه مگه امروز ٢٢ تیر نیست پس چرا مهمونامون نمیان "از صبح میرقصیدی و برا خودت تولد مبارک میخوندی با اینکه مشغول اثباب کشی هستیم ولی خیلی خوشحالم که برات تولد گرفتم عزیزم اینقد خوشحال بودی که حس میکردم روی ابرایی عشق من همش میرقصیدی با علی با نگار با دایی ناصر از دیدن کادو هاتم خیلی ذوق زده شدی حالا عکسای تولد اینم پفیلا و اسنک با لیبل سارینا که از مهمونا پذیرایی شد اینم برگه ی یادگاری که همه...
15 مرداد 1391