سلام پاره ی تنم ببخش که چند روزه از شیرینکاریات ننوشتم آخه چند روزه حال روحی روانی مامان مساعد نیست و حوصله ی هیچ کاریم نداره هفته پیش برات مسواک خریدیم و هر شب تا مسواک نزنی نمی خوابی قربونت برم حتما باید با هم مسواک بزنیم اگه من مسواک نزنم میایی پیشم و بهم میگی:یه مامان باید با دخترش مسواک بزنه الهی من فدای این حرف زدنت بشم عزیزترینم دیشبم توی حمام مشغول مسواک زدن بودی که من اومدم بیرون هنوز به آشپز خونه نرسیده بودم که یه صدایی از توی حمام اومد منم بدو اومدم که ببینم چی شده این یه خورده راهو از آشپزخونه تا حمام و با خودم فکر کردم که الان تو افتادی کف حمام و سرت شکسته ولی به محض ورود به حمام دیدم خانوم خانوما روی صندلی...